کمی خنده هم بد نیست

این وبلاگ فقط برای شماساخته شده است

کمی خنده هم بد نیست

این وبلاگ فقط برای شماساخته شده است

آیا عشق ؟ (1)

صدای آلارم گوشی در اتاقش پیچیده بود. پسرک بیدار میشه . گوشی رو ساکت میکنه و زیر لب میگه : صب به خیر خدا جون...

هوا خنک بود و نسیم پرده های اتاق پسرک رو کنار میزد و شعاع زیبای خورشید در حال طلوع با تکان های پرده،هی اتاق رو روشن و خاموش میکرد.پسرک از تخت بلند میشه و شروع میکنه به آماده شدن...

در کنار تخت میزی قرار دارد و روی آن یک دسته کلید ، مبلغی پول ، یک ساعت مچی قهوه ای ،یک شیشه عطر نیمه خالی و یک گوشی موبایل به چشم میخورد . 

پسرک تقریبا آماده شده . با لباس های اتو کشیده و مو های مرتب و تمیز.

به سمت میز میره و از روش پول و کلید رو برمیداره...پسر،زیر لب :"ساعت؟؟نه بابا ولش ...موبایل هم که ممنوعه. بیخی شر میشه" و در آخر هم به لباسش همون عطر همیشگیو میزنه و کیفش رو برمیداره و  از اتاق بیرون میره ،کفش های واکس خوردشو پاش میکنه و خیلی شیک و مجلسی میره که اولین روز سال تحصیلی جدید رو تجربه کنه...

......

در پیاده رو با دوستانش در حال برگشت به خانه بود که توجه همشون به اون چند تا دختری که جلوتر از اونا داشتن راه میرفتن جلب شد.شاید 20-30 متر با هم فاصله داشتند.دوستای پسرک جوری که فقط خودشون بشنون حرفایی از اون دخترا رد و بدل میکنن که باعث ناراحتی و تنگ خلقی اون میشه  " خب این حرفا چیه؟چرا ندید پدید بازی در میارین؟بابا زشته مگه ناموس ندارین خودتون" بقیه بچه ها با این حرفا ناخواسته بحث رو قطع میکنن.تا 4راه  حرفی زده نمیشه اما همه حواسشون به اون دخترای مدرسه ایه که جلو تر از اونا دارن دم 4 راه خداحافظی میکنن ... 3 تاشون میرن دست چپ و یکیشون مستقیم ادامه میده مسیرش رو ...پسرک هم از دوستاش دم 4 راه جدا میشه و تنهایی به مسیر مستقیم ادامه میده ...

پیاده رو شلوغ بود . از قرار ،پسرک عجله داشت. تند راه میرفت. سرش پایین بود...ناگهان متوجه شد الان دقیقا پشت اون دختریه که چند دقیقه قبل از دوستاش جدا شده بود.آره همون کفشای سرمه ای . خودش بود.  "وااای چقدر اروم راه میره دیر شد"شرایطش هم به گونه ای نبود که بشه سبقت بگیره.بالاخره با زحمت وقتی کنار دخترک راه باز شد سرعتشو زیاد کرد که از کنارش رد بشه...

 وقتی به کنار دخترک رسید با شیطنت گفت: "ببخشید خانم"

و سرعتشو زیاد کرد و رفت...

...........

روز دوم مدرسه:

"ا ه ه ه این چه مدرسه ایه که سرویس واسه مسیر من  نداره؟چه وضعشه آخه؟"پسرک عصبانی از دفتر مدرسه بیرون رفت. در راه تو فکر سرویس مدرسه و رفت و امدِ زمستون و درس و ... بود . و مثل همیشه سرش پایین.

وای ! باز هم همان 4راه و باز هم همان کفش سرمه ایه بود .درست جلوی پسرک . پسرک هم طبق معمول عجله ناک.... دوباره مثل دفعه ی قبل وقتی از کنارش رد شد گفت:"ببخشید خانم" تا خواست سرعتش رو زیاد کنه پاسخ شنید :"من دخترم . نه خانم" 

پسرک سرش را برگرداند.چهره ی اورا دید.دوباره سرش را پایین انداخت و با لحن همیشه منطقی و خشکش گفت:"ببخشید دختر خانم!"

با لبخندی نخودی"بخشیدم!"

و پسرک رفت...


.......

بیدار میشوم.باز هم آلارم این موبایل کوفتی. باز هم این مدرسه ی لعنتی . باز هم تحمل اخلاق گند آدما .باز هم خیابونا.

هوا ابریه و سرمای شدید اتاقم رو فرا گرفته. دستمو میبرم رو میز کنار تختم .هنوز چشام باز نشده. اه پس این موبایل کو...پیداش کردم...اتاق ساکت میشود...یک چشممو باز میکنم    .تاریکه   .عادت میکنم.از تخت پایین میامو چشممو میبندم و اون یکی رو باز میکنم.

همه جام درد میکنه.

همونجور که سرمو میخاروندم و دنبال لباسام واسه رفتن به مدرسه میگشتم به خودم گفتم: 

هیچی نبود...بازم کابوس ...بازم اولین دیدار...



(ادامه دارد)